دریافت کد صفحه ورودی
طوفانی از خنده
طوفانی از خنده
سلام این وبو گذاشتم میاید اینترنت بخندید و شاد شید,خوش بگذره فقط نظر یادتون نره
صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | قالب وبلاگ | پروفايل
درباره وب

سلام من سایه سمپادیم(سازمان منگولهای پرت شده از دبستان) و عاشق موسیقیم و خواننده ی مورد علاقم جاستین بیبره تو وبم بهت خوش بگذره نظر یادت نره
نويسندگان
sayeh jooooooon
لينک دوستان
قالب وبلاگ
*✿ داستان یه دینتو ✿*
ساعت کاسیو
hack
san niea be-love
هر چی بخوای
مطالب جالب و خوندنی
ایستکلی000
خنده خونه
هواداران بارسا
کریس رونالدو لیو مسی
دختری از جنس بارون
موس بیسیم شیشه ای

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان توفانی از حال واس شما و آدرس 2funny.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب هاي نايت نما
لينک هاي مفيد

ساعت رولکس | چت | چت روم فارسی | طراحی سایت چت روم |
اسکریپت دونی|مرجع تخصصی قالب و اسکریپت
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

این عکس که مشاهده میکنین یک سیاره در کهکشان راه شیری نیست ، یک سیاره در هیچ کهکشانی نیست ...

.
.
این عکس تهِ قابلمه خونمونه که هم سنِ من عمر داره


برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !

 

بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن ، زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .
خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !
روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .
روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود . 

 

زن انگلیسی گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .
روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .


 

زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !
اما روز اول چیزی ندیدم !
روز دوم هم چیزی ندیدم !
روز سوم هم چیزی ندیدم !

ولی خدا رو شکر روز چهارم با چشم چپ یکم دیدم!!!!

 

برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.

یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.

خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.

اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…

رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟

گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!


برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

یارو زبونش می‌گرفته،

میره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟

کارمند داروخونه می گه:

دیب دیگه چیه؟

یارو جواب می ده: دیب

دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.

کارمنده می گه: والا ما

تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟

یارو می گه: بابا دیب،

دیب!

طرف می‌بینه نمی فهمه،

می ره به رئیس داروخونه می گه.

اون میآد می پرسه: چی

می‌خوای عزیزم؟

یارو می گه: دیب!

رئیس می پرسه: دیب دیگه

چیه؟

یارو می گه: بابا دیب

دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.

رئیس داروخونه می گه:

تو مطمئنی که اسمش دیبه؟

یارو می گه: آره بابا.

خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید دیب چیه؟

رئیس هم هر کاری می‌کنه،

نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه.

یکی از کارمندای داروخونه

میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره.

فکر کنم بفهمه

این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست.

رئیس داروخونه که خیلی

مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع

برش داره بیارتش.

می‌رن اون کارمنده رو

میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟

یارو می گه: دیب!

کارمنده می گه: دیب؟

یارو: آره

کارمنه می گه: که این

ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟

یارو میگه: آره،

همونه.

کارمند میگه: داریم! چطور

نفهمیدن تو چی می خوای!؟

همه خیلی خوشحال شدن که

بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی

یه کیسه نایلون مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.

همه جمع می شن دور اون

کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟

کارمنده می گه: دیب!

می‌پرسن: دیب؟ دیب دیگه

چیه؟

می گه: بابا همون که این

ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!

رئیس شاکی می شه و می

گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟

کارمنده می گه: تموم شد.

آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!

.

.

.

*دلم خنک شد، آخر نفهمیدین دیب چیه*

وایییی عاشششششششششششششششششششششق مردم آزاریم


برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...


برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

طرز نمره گرفتن پسرا و دخترا از استاد مرد
پسرا :استاد به جون مادرم خرج خونه و دانشگارو خودم میدم، دو شیفت کار میکنم،
واسه همین نمره نگرفتم!
دخترا :استاد


برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

دختره زنگ زده برداشتم، گفت سلام وقطع کرد!
اس داد گفت :اشتباه گرفتم شمارمو پاک کن لطفأ!
۵دقیقه بعد اس داد پاک کردی؟
۷دقیقه بعد :الو؟
۹دقیقه بعد :داداشم لاته ها میگم بکشتت!
۱۱دقیقه بعد :کثافططططط!
من؟؟
داداش لات؟؟؟
ایرانسل؟؟؟؟
هیچکس تنها


برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

دیروز دختر خالم گوشی جدید خریده SMSداده اگ گفتی من کیم!؟
خدایا من سرمو کجا بکوبم؟؟


برچسب‌ها:
تاريخ : برچسب:,
| | نويسنده : sayeh jooooooon

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻣُﺮﺩﻡ
ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺳﺎﭘﻮﺭﺕ ﻧﯿﺎﯾﻦ ﺧﺘﻤﻢ | :

ﻣﻬﻤﻮﻧﺎ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ
ﻣﯿﺮﻩ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


برچسب‌ها:
صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 109 صفحه بعد
آخرين مطالب
خخخخ حتما امتحان کنید!!!!!!
هههههه
little thing from one direction
با حذف افراد اضافی در زندگی به آرامش برسید!
روش شکنجه افرادی ک پاهاشون بو میده!
پيوندهاي روزانه
حواله یوان به چین
خرید از علی اکسپرس
اینه دوچرخه
یکانسر
آی کیو مگ
ریحون مگ
قالب وبلاگ
قالب هاي نايت نما
آرشيو لينکها
آرشيو مطالب
آبان 1393
تير 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
امکانات وب

Design By Nightnama.ir