عکس و مطالب طنز بیشتر در »»» http://2funny.ir/
بابام از خاطرات جبهش میگفت با یکیش خیلی حال کردم گفتم شومام شاد شین!!!
میگه یبار یه اردوگاه عراقی رو محاصره کردیم و همشونو اسیر کردیم!من و یکی از دوستام که خیلی گشنمون بود سریع رفتیم تو اشپزخونه که دوستم در دیگو برداشت و یه عراقی ازش اومد بیرون و گفت انا مسلم انا مسلم!!!
دوستشم نه گذاشت و نه برداشت گفت و انا عزراییل ( )و در دیگ و کوبید توسرش خخخخخخخخخخخخخخ و صلوات...
خداییش ارزش چندتا لایکو داره ؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: